امپراتوری ماهین به معنی : (مردم ایران همه یکتا نهادند):یعنی از آغاز آفرینش هم شیعه بودند و هم امپراتوری و هم بسیجی :دلیل انهم برگزاری عید نوروز است: امروزه با راهپیمایی های جهانی برعلیه غزه، معلوم می شود سالها است که: بسیج 8میلیاردی تشکیل شده و: احتیاج یه ظهور و بروز داشته است. اکنون بسیج پاریس توانسته: همه را پای کار بیاورد. و یا بسج لندن غوغا کرده است. در امریکا بسیج واشنگتن و نیویرک، و در اسپانیا بسیج مادرید. لذا در همه جای دنیا بسیج فعال است. در شهر های کوچک هم شعبه دارد! تقریبا همه مردم دنیا عضو آن هستند. البته برخی ها رودربایستی می کنند. و به اصطلاح مخالف خوانی می کنند.هدف آنها از مخالفت مثلا با جمهوری اسلامی این است : اگر دست خودشان باشد بهتر عمل می کنند! لذا ته دلشان چیزی نیست. براساس گفته های امام خمینی: دفتر بسیج را همه انبیا و اولیا امضا کرده اند. یعنی بسیج از روز اول بوده است. حضرت نوح یک بسیجی بود. 900سال مقاومت کرد. ولی وقتی کم نتیجه گرفت، از خدا خواست تا همه کفار را، که به بسیج ملحق نشده بودن از بین ببرد! در قران آمده است که نوح دعا کرد: خدایا هیچ کافری را، روی زمین باقی نگذار زیرا مانند بز گر،(ربنا لاتذر علی الارض من الکافرین دیارا) و فرزندان خود را هم کافر می کنند. لذا خداوند هم طوفانی فرستاد و همه زمین را غرق کرد. شهرهای با عظمت با تمام تکنولوژی های ان، زیر آب رفتند. نوح دید حتی پسرش هم غرق می شود. دلش لرزید و گفت: او فرزند من است، او را غرق نکن! و خدا خشمگین شد! چرا که: نوح، آنهمه مردم مردند، ناراحت نشد، ولی برای پسرش با اینکه کافر بود، دلش سوخت . خدا آنقدر ناراحت شد که به نوح فحش ناموسی داد!(انه عمل غیر صالح) که برخی مفسران می گویند: یعنی زنا زاده بود. چون زن نوح هم، مطیع شوهرش نبود! وقتی همه از بین رفتند، نزدیک بود حتی کشتی نوح هم از بین برود. نوح توبه کرد. گفت خدایا اشتباه کردم! خدا به او گفت: باید شیعه شوی تا نجات پیدا کنی! گفت چطور؟ به جبرائیل فرمان داد: تا لوح نوشته ای را به دست او برساند: در ان لوح اسم 5نفر را نوشته بود! خط حضرت علی ع بود. و نوح توانست آن را بخواند. و خدا را به این پنج تن قسم داد. تا نجات پیدا کرد: ایلیا و شبر و شبیر را که خواند، دلش لرزید از خدا پرسید: این آخری نام چه کسی بود؟ که من دلم ارزید! گفت او امام حسین است، و در راه من همه چیزش را فدا می کند! و تشنه شهید می شود. سر او را می برند و خانواده او: را به اسارت می برند. بله اول مداح حسین،خداوند بود و اول گریه کننده برحسین ع، حضرت نوح. این بود که همگی نجات پیدا کردند و برکوه جودی پایین آمدند. آبها فروکش کرد. و (حدود 9هزار سال پیش)زندگی آغاز شد: با نام خدا و یاد حسین ع( زنگی ها که بودند؟) نوح ع چهار پسر داشت. وقتی در کشتی نشسته بود، بادی وزید و دامن او را بالابرد. پسران صحنه را دیدند، یکی از انها پدر را مسخره کرد، دیگری روی خود را برگرداند. سومی نیشحندزد. چهارمی هم پوزخند. نوح ناراحت شد، رو به ان زنگی کرد و گفت: چرا خندیدی و مسخره کردی! روی تو سیاه باد. ولی به سام گفت: تو پسر با ادبی بودی، خدا رو سفید ت کند. این بود که فرزندان این برزنگی، ناچار شدن از نوج جدا شده، به دشت ایران بیایند(حدود 7هزار سال پیش). و مرکز انها زنگان یا زنجان فعلی شد. اما مرور زمان و زیادی جمعیت، باعث شد گروه دوم بنام کاسپین ها بیایند. آنها زنگی ها را باز هم عقب تر فرستادند. لذا سیاه پوستان، به جنوب خلیج فارس و آفریقا رانده شدند. و کاسپین ها مرکز خود را قزوین نام نهادند(حدود 5هزار سال پیش). آنها همه ایران را دشت قزوین، و دریا را دریای قزوین می گفتند. تا اینکه گروه سوم جدا شدند! آنها روس بودند و سفید، و از نسل سام و خود را آریایی اعلام کردند. و سه هزار پیش وارد دشت قزوین شده، نام دریا را به خزر تغییر داند. و کاسپین ها(سرخپوستان) را هم به اروپای فعلی عقب راندند. زرد پوستان هم از بالای دریای قزوین به صحرای گبی و بعد چین و ماچین رفتند.